ما در سال ۹۸ بود که توانستیم در اولین مهمانی خانوادگی ظرف نشوییم. در واقع این تاریخ، تاریخ مهمی‌ست در زندگی مجری ما. یلدای ۹۸ تنها یلدا و تنها مهمانی خانوادگی ای بود در ۲۵ سال اخیر مثل گاری از ما کار نکشیدند و ما خدا را بخاطر این موهبت بزرگ شکرگزاریم. ولله.
یکی از مهم‌ترین اتفاقات ۹۸ بود که هم من و هم

عارفه یادمون رفت( میتونیم دستاورد بدونیمش).

*

دیگه زحمت کشیدید تا اینجا‌ اومدید، حیفم‌ اومد‌ چندتا از خواب‌هام رو تعریف نکنم. یه چندتا خواب با کیفیت فول اچ دی و رنگی براتون آوردم.


۱) پنج شب پیش با نامزدم که خیلی هم بی اعصاب، خشن ، مغرور و از خود راضی بود تو یک بالون بودیم، اصرار داشت نگم بالون و بگم هواگرد(فکرکنم کمی بیشتر از زیاد فریدالدین حدادعادل بود) ازاونجایی که خیلی گستاخ هم بود دعوامون شد و روی میدون آزادی کرمان فرود اومدیم. یه لباس دکُلته زرد رنگ پوشیده بودم، چون خیلی برام مهمه موهام همیشه پوشیده باشه پریدم تو یکی از پاساژها و یه روسری سبز سرم کردم(دیگه تصورش با خودتون) خوشم میاد فقط هم مو برام مهم بود. بگذریم، یهو متوجه شدیم شهر به دست داعش افتاده، با سرعت نور بالون رو دوباره بلند کردیم و این بار افغانستان فرود اومدیم. قشنگ شیر تو شیر بود.شبیه طاووس شده بودم تو خوابم.


۲) دیشب شاید کمی هرمانیون بودم. از هری مواظبت میکردم و تند تند چوبم رو ت میدادم و مرگخوارهارو آش و لاش میکردم. تو قطار بودیم به سمت هاگوارتز که برای نماز پیاده شدیم. هری در به در دنبال وضو خونه بود و خب مرگخوارها وضو خونه رو از دید ما ناپدید کرده بودن که از قطار جا بمونیم. من و هری تو کوچه ها دنبال وضو خونه میگشتیم و رون هم دنبال یه مغازه که نون خامه ای ترش داشته باشه. تمام طول خواب استرس داشتم نمازم قضاشه. که در آخر هم من از خودگذشتی کردم و با مرگخوارها مبارزه میکردم و هری نماز میخوند.‌ قسمت عجیب یه سکانسی بود که عکس های خونوادگیمون دست هری بود. مادرجانم، دخترخالم، بچگی‌های خودم، خاله وسطیم، بابابزرگم.


۳) چهار شب پیش پرنده شده بودم. فکرکنم کلاغ بودم. اونی که بهم پرواز یاد میداد همش میگفت بپر. از این بالکن بپر به اون بالکن. یهو وسط تمرینام یه جوون خوشتیپ وارد صحنه شد و تشویقم کرد پرواز کنم و پرواز هم کردم. بااینکه میدونستم کلاغم و تو خواب، باز روی طرف کراش زدم. آخه خیلی مربی قشنگی بود. قشنگ‌تر از اون پرواز بود.


۴) سه شب پیش خواب دیدم بابام شاه شده و من پرنسس. اینو مطمئنم تحت تاثیر مستندی بودم که از دایانا عروس ملکه انگلیس و ثریا زن ممدرضا دیده بودم. قشنگ دایانایی شده بودم برای خودم. فقط لباس پوشیدنم به سبک سارا و فلیسیتی بود. ولی محبوب، دوسداشتنی، زیبا، گل. تازه برای خودم یه کاخ داشتم و خیلی خوشحال بودم که نباید اجاره خونه بدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها