عکس اول :
اینجا خط مقدم حق علیه باطل و رزمندگان اسلام در حال هندونه خوردن.چیز خاصی به ذهنم نمیرسه ولی از عکسِ خوشم‌میاد.اولین دفعه که این عکس رو دیدم نمیتونستم باورکنم مردان خداهم دراون شرایط پیکنیک میرفتن و از قضا هندونه هم میخوردن!

 اوشونی هم که پاشو بغل کرده بابامه.کلا خونوادگی اهل بغل کردن پاهامون و نگاه کردن تو دوربینیم!

عکس دوم:
بابام درحال نامه‌نوشتن،برای چه کسی؟نامشخص!

 

عکس سوم:

حدسم اینه پیراهن قرمزه از یه چیزایی خبر داشته و بابام برای حفاظت از حریم شخصیش و صیانت از ابروش اقدام به فرار کرده
(اخه مرد اینجور نامه هارو وسط جمع مینویسن؟ناشی بازیا چیزه؟)

عکس چهارم:
مامان و بابام تازه نامزد کرده بودن و همینطور که میبینید بابام در واقع با حیای مامانم عکس انداخته،با دیدن این عکس منقلب شدم و یاد این

پست افتادم.شیم بر من، از شدت این رو گرفتن میتونیم نتیجه بگیریم نامه برای مادرم نبوده .
چشاتونو از دماغ مامانم بردارید نامسلمونا:))))

عکس پنجم:
اینجا دیگه عقد کردن و روی مامانم باز تر شده،همینطور که میبینید شراره های اتش هم بیرونند.شاید باورتون نشه ولی این فرشِ خیلی شباهت به همین فرش زیر پای من داره که البته شما نمیبینیدش.ولی کار دنیارو میبینید؟!

عکس ششم:
جشن عروسی مامان و بابامه.که متاسفانه عکساش در دسترس نیست و مجبور شدم شبیه سازی کنم.عمه هام‌به دلایل نامعلوم هیچوقت عکسای عروسی مامانم رو ندادند.تف به این همه خودخواهی و سقی القلبی.تف

پ.ن:بابام‌ دست چپش رو در جبهه ی حق علیه باطل از دست نداده.بلکه من یادم رفت بکشمش :)))

 

عکس هفتم :
مامانم در کنار همکارانش.سه روز طول کشید تا فهمیدم‌اولین نفر نشسته از سمت راست مادر خود بندست.دخترایده آل مامانم یه همچین چیزی در همچین پکیج کاملی میباشد.

عکس هشتم:
پسرخالم همونیه که داره کور میشه.درتمام عکسای خونوادگی ما موجود میباشد.این بچه دائم تو خونه ما پلاس بوده.بید مجنون درخت مورد علاقه ی مامان و بابامه .که متاسفانه چند سال بعد از این عکس یه شب طوفانی آتش گرفت و رحمت علیه شد.

عکس نهم:

داداشم جواد که از همون بچگیش هم پرسپولیسی بود.

پ.ن:شاید بعدا عکسای داستاندار بیشتری از آلبوم های قدیمی براتون گذاشتم.شماهم اگه دوست داشتید اینکار رو انجام بدید.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها