امروز اخرین روز بیست و سه سالگیمه
چقد غریبانه!
من کی وقت کردم اینقد بزرگ شم؟!
میخوام اعتراف کنم از دل سیاه ترین اتفاقات بیست و سه سالگیم جونه های امیدی بیرون زد که امیدوارم تبدیل به درخت تنومندی شن!
بیست سه سالگیم درسته کُتِ واز (اصلاح کرمانی اشاره به گرفتاری های متعدد)زیاد داشت ولی عوضش حسای خوب زیادی هم بهم هدیه داد!
مثلا واقعنی از بدو تولدم‌تونستم یه کراش واقعی بزنم و هی خدا خدا میکردم اونم کراش زده باشه
که اگه‌امروز تولدمو تبریک بگه یعنی اونم کراش زده و همتون شام مهمون جیبتون هستین!
میخوام اعتراف کنم تو بیست سه سالگیم خیلی بهم خوش گذشت با همه ی اون اتفاقات سیاهش!
میتونم بیست و سه سالگیمو سال انقلاب آرزوهام نام گذاری کنم!
یا حتی سرویس شدن دهنم،آسفالت شدن،صاف شدن و از این دست جمله ها!
تصمیم های جدی زیادی گرفتم برای بیست چهار سالگیم
مثلا:
از جمله ی" گوه نخور "فقط ۱۰ بار در هفته استفاده کنم
به هر لقمه ی غذام نمک نزنم!
( تصمیم جدی دارم بیشتر از ۳۰ سال عمر کن!اون هفته که مامانم اومده بود پیشم تمام نمکدون هامو جمع کرد و ازم قول گرفت اینقد نمک کوفت نکنم!قول دادم و فرداش یه بسته نمک خریدمو تو کابینت بالایی گذاشتم که فقط خودم جاشو بدونم)
تصمیم گرفتم با پس اندازم دوچرخه بخرم و حالا که اگه کاراته رو ادامه بدم مامانم شیر ندادشو حلالم نمیکنه بزنم به دوچرخه سواری و کوهنوردی!
البته وقتی پیشنهاد دوچرخه رو دادم فکرکنم زیاد خوششون نیمد که مامانم پازل خوارزادمو پرت کرد طرفم!

میخوام تو بیست و چهارسالگیم تمام کتابای هوشنگ مرادی کرمانی رو بخونم
بیشتر بخوابم ،دروغ کمتر بگم ،بیشتر از جمله ی گوربابای دنیا استفاده کنم و مامان بابامو بیشتر ماچ کنم
بیست و چهارسال خیلی زیاد نیست؟!



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها