منتظرِ عارفه نشسته ام در این کافه ی پر از دودِ سیگار. من و عارفه هروقت اینجا میآییم با هوسِ سیگار برمیگردیم خانه. دو دانه سیگار قلمی و زیبا از جعبه ی سیگار بابا کش رفتم. قرار بود سیگار را من جور کنم و بقیه اش دوتایی باشد. زد زیرش و نیامد. من هم تمام قرارهای کنسل کرده اش را از ابتدای خلقت آوردم جلوی چشمانش اما فایده ای نداشت. راضی نشد به آمدن. زنگ زدم به معین . دعوایم کرد. مثل مامان ها. دوروز بعد ترش که قسط وامش عقب افتاده بود پیام داد کاش ماریجوآنا داشت. دوای دردهایش را ماریجوانا میدانست. من هم دوسیگار له شده‌ی ته کیفم را پیراهن عثمان کردم برای اهل عمل  نبودنش وگرنه ماریجوآنا که زحمتش یک پارک رفتن است. خلاصه این کافه را میتوان اولین پاتوق دونفره ی من و عارفه دانست. باهیچکس غیراز عارفه اینجا نیامده ام(البته این را دروغ میگویم). مااینجا باعارفه از غم هامان، از درهایمان، از ناکامی هایمان حرف‌میزنیم. پایمان را که بیرون میگذاریم سبک میشویم. انگار ۲بسته ی سیگار کشیده باشیم و دردهایمان را با دودش از حلق و بینی بیرون کرده باشیم تا بغض نشوند و شب، درتاریکی اتاقهایمان نریزند. من اینجا روی این صندلیِ سرد نشسته ام و منتظرِ آمدنِ عارفه به مرد ریشی بیرون نگاه میکنم که چطور دردها و غمهایش را با هر‌ کام سیگار دود میکند. به گمانم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها